*وحید نصیری کیا
پوپر(1) کیست و چرا در ایران این همه شهرت پیدا کردهاست؟ بیآنکه قصد تحقیر اهل نظر را داشته باشیم نمیتوانیم و نباید نگوییم که پوپر در فلسفه مقام چندان بزرگی ندارد و اینکه او را در زمره بزرگان فلسفه قرار دادهاند یک حکم احساساتی و احیاناً سیاسی و شاید حتی تبلیغاتی است. آشکارترین ملاک عظمت فیلسوف، نفوذ و ماندگاری اوست، البته هنوز زود است که ما در مورد نفوذ پوپر حکم کنیم، ولی میتوانیم با نظر به آراء فیلسوفان حدس بزنیم که چه چیز از اندیشه آنان قابلیت ماندگاری دارد و دیر میپاید و در مجوعه دراز آهنگ پوپر چیزی که چندان اصالت داشته باشد و بتوان آن را به عنوان گفتِ زمان، پایدار دانست نمییابیم. اما اگر بگویند پوپر در ایران نفوذ بسیار داشتهاست و این را دلیل عظمت آراء و اقوال او بدانند؛ عرض خواهیم کرد که مراد نفوذ در میان اهل فلسفه است. نفوذ او در ایران نفوذ یک فیلسوف نیست زیرا او در میان اهل فلسفه تقریباً هیچ نفوذی ندارد.
وقتی در کشوری به یک نویسنده فلسفی به چشم مرجع فکر و نظر نگاه میکنند فقط یک اشتباه کوچک روی ندادهاست به خصوص اگر او در حد و مرتبهای نباشد که به آینده مددی برساند. در چنین وضعی ممکن است فکر و عقل در معرض خطر قرار گرفته باشد.
اقبال به پوپر را نباید بیوجه دانست. از آغاز این قرن هجری ما هرگز نسبت درستی با فلسفه غربی نداشتیم و متأسفانه بزرگان فلسفه اسلامی به فلسفه غرب کمتر اعتنا کردند و نمیدانیم چرا هر چند وقت بعضی نویسندگان فلسفی که در تاریخ تفکر غربی مقامی ندارند از چنان شهرتی در ایران برخوردار شدهاند که کتابخوانهای ما گمان کردهاند اینها در اوج و قله تفکر غربی ایستادهاند. در دو دهه اول آثار گوستاولوبون و همفکران او ترجمه شد و خوانندگان نسبتاً زیادی پیدا کرد. شاید این خوانندگان حتی مبانی و لوازم تفکر او را نمییافتند و نمیدانستند که او مسائل سیاسی-اجتماعی را بر مبنای راسیسم(2) به زبان همه فهم شرح دادهاست. مترجمان آثار او هم تشخیصشان بد نبودهاست زیرا در این کتابها استبداد رضاشاهی توجیه میشد.
هیچ مانعی ندارد که افرادی یک فیلسوف را بپسندند و در صدد بر آیند که آرای او را ترویج کنند. به شرط آنکه زبان ترویج، زبان فلسفه باشد نه زبان حزبی و ایدئولوژیک. اگر کسی پوپری باشد بر او بأسی نیست ولی مسئله ما چیز دیگری است. دوره شیوع آراء پوپر کم و بیش شبیه به دوران نفوذ و غلبه گوستاولوبون و زمان یکه تازی حزب توده در قلمرو اندیشه فلسفی جدید است. و شاید در دایرهای وسیعتر با فکر و روح مردمان همان کاری را بکند که آن دو سلف کردند. پس قضیه در درجه اول این نیست که پوپر چه گفتهاست. مسئله این است چرا در کشوری که سابقه چندین هزار سال تفکر و تاریخ هزار ساله فلسفه دارد امثال پوپر استاد و راهنمای قول و فعل مطلق میشوند. زمینههای مساعد این وضع را میتوانیم کم و بیش حدس بزنیم؛
1. مطالب پوپر برای کسانی که آشنایی با مقدمات علوم داشته باشند، دشوار نیست. او آسان مینویسد و از پرداختن به مطالب عمیق اعراض داشته و هر جا به این قبیل پرداخته جز مبهمگویی کاری نکرده است. او اصولاً ورود در بحث ماهیت را بی وجه و زائد میداند. همچنین او فلسفه را مانند کتابهای علمی مینوشت و برای کسانی که با آن کتابها مأنوس بودند، طرح نوشتههایش بیگانه نبود. به همین جهت دایره تعداد خوانندگان او میتواند وسیعتر باشد.
2. او منتقد مارکسیسم بود و در کشور ما زمینه روحی و اخلاقی برای نقد تازهای از مارکسیسم وجود داشت.
3. پوپر فیلسوف علم بود و مقالات و کتابهای زیادی در باب علم و پژوهش علمی داشت.
در آغاز انقلاب و هم کنون ما نیاز داشتیم و داریم که تعلق به علم را اثبات کنیم. مسلماً در فلسفه علم کسانی بودند که از پوپر مقامی بالاتر داشته و دارند اما پوپر واجد همه صفات بود و در حقیقت قضیه کمتر علاقه به علم و فلسفه علم بودهاست.
فیلسوفان بزرگ؛ آموزگاران اندیشه
در چه صورت یک فیلسوف و فلسفهاش را میتوان بزرگ خواند و ملاک این بزرگی چیست؟ بزرگی افلاطون و ارسطو و کانت را کسی انکار نمیکند، اما آیا راسل هم فیلسوف بزرگ است؟ برگسن و مرلوپنتی چطور؟ کسانی پوپر را هم فیلسوف بزرگ خواندهاند.
افلاطون و ارسطو طرحهای بزرگی درانداختهاند و در بنای تاریخ تأثیر کردهاند. آنها آموزگار مردم نه در جزئیات امور زندگیشان، بلکه در نگاهی که به عالم و موجودات دارند، بودهاند. کانت و هگل از آن جهت که راه و روش علم و تکنیک و مدرنیته را آموختهاند؛ فیلسوف بزرگند. اما آیا پوپر را میتوان با آنها مقایسه کرد؟ باید ببینیم آورده پوپر برای ما چه بودهاست. در این مقاله از آورده پوپر به اجمال چیزی خواهیم گفت. در ایران آنچه از او میشناسند یا بیشتر میشناسند؛ تفکیک «انگیزه» از «انگیخته» و بیرون نیامدن «باید» از «است» و رساندن ریشه هر نوع استبداد و فاشیسم به فلسفه افلاطون و دفاع از اصلاح جزئی در مقابل انقلاب و انتقاد از روش استقرایی در علم و بطلانپذیری قضایای علمی به جای اثباتپذیری آنها و ... است. ولی آیا به صرف طرح این بحثها و اتخاذ موضع خاص میتوان فیلسوف یا فیلسوف بزرگ شد. اینها که گفتیم به فرض اینکه مهم باشد یا قبلاً طرح شدهاند و یا جزئی و موضعیاند و بعضی هم تسری احکام صادق در یک قلمرو خاص، به کل علم و عالم است. از میان همه اینها در ایران دو چیز را بسیار مهم جلوه دادهاند: یکی روش نقد استقرایی و دیگری ابطالپذیری احکام علمی. البته برخی نویسندگان طرح جهان 3 پوپر را هم مهم دانستهاند. او حتی خود مدعی نیست که طرحی درانداخته باشد که علما در حدود آن به پژوهش بپردازند. بلکه داعیهاش این است که من دیدهام عالمان چگونه پژوهش میکنند و دیگران درست ندیدهاند. پس کار او در ذیل کار عالمان است و حال آنکه بنا بر این بود که فیلسوفان بزرگ راهگشا باشند و طرح نو دراندازند. بحث در جزئیات و متدولوژی علمی، کسی را فیلسوف بزرگ نمیکند.
اما با وجود این از آغاز دهه 60 پوپر در کشور ما فیلسوف بزرگ میشود و اسم او در کنار هیدگر قرار دادند و چنین وانمود شد که در غرب دو فیلسوف رقیب و مخالف هم وجود دارد: یکی پوپر و دیگر هیدگر. هیدگر مرتجع و فاشیست است و زبان مبهم و مغلق دارد و پوپر فیلسوف آزادی و ترقی است که زبان روشن و قابل فهم دارد. هیدگر تنها فیلسوف معاصر غرب نیست که اگر او را به نازیسم نسبت دادند دیگر کسی جز پوپر نماند و به ناگزیر عنوان فیلسوف یگانه غرب به پوپر داده شود.
نکته مهمی که ما را در شناخت وضع خود یاری میدهد این است که بدانیم چه چیز در مقبولیت و شیوع اندیشه پوپر مؤثر بوده است؟ آیا اهل نظر در این کار دخیل بودهاند و اگر بودهاند دخالتشان به چه نحو بودهاست؟ آیا پوپر چشم و گوش مردمان زمان خود را شناخته و برای آن چشمها و گوشها کتاب نوشته و سخن گفتهاست؟
در این جا میخواهیم از نظرگاه فلسفی آراء پوپر را بررسی کنیم و پی ببریم که چرا در ایران به این مقام رسیدهاست. ما در جای خود از نشان دادن آنچه در آراء پوپر قابل اعتناست یا در حد خود اهمیت دارد مضایقه نخواهیم کرد.
پوپر و طرفدارانش به هر کس که غیر از تأیید، چیزی راجع به نوشتههای او بگوید، نسبت نفهمیدن میدهند. اما اگر از ایشان- که هنر خود را سخن گفتن مطابق با فهم شنوندگان میدانند- خواسته شود که مطلب فهم نشده را بفهمانند به تکرار همان که گفتهاند میپردازند. شاید دلیلش این است که پوپر رجوع به اصول و مبادی کلام را بیهوده و غیر ضروری میداند و به همین دلیل در فهم آثار او بدون رجوع به مبادی خاصی دچار مشکل خواهیم شد.
شاید نفوذ او در ایران از جهاتی تنها با نفوذی که ژان پل سارتر در دوران بعد از جنگ در بیشتر مناطق جهان داشت قابل قیاس باشد. در دوران ده پانزده ساله پس از جنگ کمتر مجله در زبانهای مختلف منتشر میشد که به مناسبت نامی از سارتر در آن نیامده بود. در آن زمان کسی فکر نمیکرد که او مُد فلسفه است و شهرت او به تدریج کم خواهد شد. ولی دوران غلبه شبح اگزیستانسیالیسم بر اذهان و افکار چندان دیر نپایید. مع هذا نفوذ او قابل توجیه بود.
پوپر برای ما چه آورده است؟ سارتر تنها در یک کشور مشهور نشد، اما پوپر در ایران بیشتر از هر جای دیگر شهرت پیدا کرد. آن هم درست در دوره انقلاب اسلامی. پوپر نه به مسائل مهم ما بلکه بیشتر به مسائل انتزاعی علاقه داشت، منتهی این مسائل انتزاعی از نوع معقولات ثانیه فلسفی نیست. هر چند که نمیتوان مسائل او را یکسره بیاهمیت دانست. مشکل این است که پوپر در اهمیت مطالب غلو میکند و آنها را با خطابه در میآمیزد و آنگاه که وارد مسائل سیاسی میشود صفت ایدئولوژیک به خود میگیرد.
مسلماً ما در دوره انقلاب به فلسفهای احتیاج داشتیم که در آن از علم و آزادی دفاع شود، زیرا اسلام قرنهاست که در غرب متهم به مخالفت با علم و آزادی و معروف به دین خشونت است. علاوه بر آن پوپر نقاد مارکسیسم و فرویدیسم بود و چون این دو با دین ناسازگار بود، از پوپر فیلسوفی ساخت مدافع علم و مخالف با حوزههای ضد دین. مشخص است که این همراهی موقت و سست بنیاد است. علاوه بر آنکه بشر نمیتواند مدت زیادی به سخنانی که او را تسلی میدهد و در غفلت نگاه میدارد گوش فرا دهد.
آیا پوپر پوزیتیویست است؟
کار عمده پوپر در فلسفه علم است. اصطلاح فلسفه علم سابقه دور و دراز ندارد. از آغاز فلسفه جدید صورتی از فلسفه علم وجودداشت ولی با آنچه از زمان تأسیس حوزه وین فلسفه علم خوانده شد؛ متفاوت بود. از زمان فرانسیس بیکن تا آخر قرن نوزدهم هر شکی در علم مقدمه اثبات یقین بود و شک، شک آزمایشی و روشی بود. صورت اخیر فلسفه علم به یک معنی دنباله این سلسه است با این تفاوت که وقتی از یقینی نبودن علم بحث میشود این بحث دیگر بحث روش نیست. فلسفه علم در شرایطی بوجود آمد که اولاً علم دیگر در فلسفه ریشه نداشت یا این ریشه سست شده بود و دوماً داعیه یقینی بودن علم متزلزل شدهبود. اعضای حوزه وین زمانی که در یقینی بودن احکام و قوانین علمی چون و چراهایی شد کوشیدند از علم یقینی دفاع کنند، اما سعی آنها به جایی نرسید و به این جهت این حوزه از هم پاشید و سایه پوزیتیویست جدید که در همه جا به خصوص در امریکا بر فلسفه افتاده بود ناگهان محو شد.
پوپر در یکی از مقالات خود(4) از اینکه بعضی از اعضای حوزه فرانکفورت او را پوزیتیویست خواندهاند شکوه کردهاست. او علاوه بر رد انتساب خود به حوزه وین ادعا کردهاست که پوزیتیویست را کشتهاست.
ولی آیا هابرماس نفهمیده او را پوزیتیویست خوانده است؟! پوپر ادعا میکند که هابرماس کتاب او را نخوانده وچون کتاب «منطق اکتشافات علمی» او در سلسله انتشارات حوزه وین منتشر شده این گمان در او قوت گرفتهاست.
شاید در این نظر پوپر تا اندازهای محق باشد. او با آنکه طرح ذات و ماهیات را دوست نمیداشت در اقسام قضایا و ماهیت قضیه علمی بحث کرده و حتی به اثبات قضیه حقیقیه پرداختهاست. او بر خلاف پوزیتیوستها اظهار میکرد که علم یقینی ممکن نیست و هر چند به ایندیویدوالیسم معتقد بود نمیگفت ما، معلق در فضای تهی، علم از طریق احساس و مشاهده دریافت میکنیم، بلکه او آغاز علم را طرح مسئله میدانست و طرح مسئله را با چیزی که آن را «جهان 3» مینامد مربوط میکرد. او بر خلاف ماتریالیستها و پوزیتیویستها علم را به حوزهای بیرون از علم مستند کردهاست. لیکن مشکل پس از تفکیک این دو حوزه بیرون و درون نمایان میشود. او اشیاء مادی را جهان 1، عالم ادراکات و خودآگاهی و بطور کلی شأن روانشناسی آدمی را جهان 2 و عالم افکار، نظریات و ارزشها را جهان 3 مینامد. جهان 3 در آرای پوپر جایگاه و مفهوم مبهمی دارد و آنگونه که خود(5) بیان میکند، مشخص نیست که جهان 3 بالأخره چیست. جهان 3 یک مجموعه پراکنده است که نه وجه وحدت آن معلوم است و نه مرز آن با جهان 2 به درستی مشخص است. آیا از ابتدا جهانی مستقل از جهان 1و2 بودهاست و یا از جهان 1و2 پدید آمدهاست و بعداً مستقل شدهاست؟ اگر جهان 3 را بشر را پدید آوردهاست پس بشر بدون جهان 3 چه بودهاست؟ مگر این افکار زمانی جزء خودآگاهی اشخاص نبودهاند، چرا آنها را از سنخ جهان 2 ندانیم؟
فرض جهان 3 ظاهراً تلاش ناموفق پوپر برای خروج از سوبژکتیویته(خودبنیادی) است که اساس و جوهر فلسفه جدید است، اما پوپر هنوز قدم در راه نگذاشته برمیگردد و اعلام میکند که جهان 3 ساخته و پرداخته و مجعول و مخلوق بشر است.
جهان 3 چیز مستقلی نیست، بلکه از لوازم و آثار متدولوژی پوپر است و نه یک مسأله فلسفی. طرح مسئله با جهان 3 صورت میگیرد و اگر جهان 3 به مقتضای روش طراحی شدهاست و پوپر آن را با مواد و مصالحی که میدانسته پر کرده است، طرح مرحلهای از روش و تابع حکم کلی آن میشود.
اگر سیر پژوهش علمی را شامل دو مرحله طرح مسئله و مرحله اجرای آزمون و رسیدگی به آن بدانیم، تکلیف علم و احکام علمی در این مرحله مشخص میشود. پوپر تنها در این زمینه با پوزیتیویستها اختلاف پیدا میکند که به علم قطعی یقینی نمیتوان رسید. همچنین پوپر میان علوم انسانی و دیگر علوم از حیث روشی که باید بکار ببرند اختلاف و تفاوتی قائل نیست. طرحی که پوپر از سیر پژوهش علمی در میاندازد به علم و احکام علمی، منتهی علم غیر یقینی و موقت میرسد و چون در پایان راه نه فلسفه جای دارد و نه هیچ شناسایی دیگری غیر از شناسایی تحصلی (Positive) باقی میماند چگونه او را پوزیتیویست نخوانیم. در ایستگاه آخر که چیزی جز احکام ابطالپذیر هنوز باطل نشده برایش باقی نمیماند، اگر به خانه پوزیتیویست پناه نبرد چه کند.
نظریه پوپر و بحثی که در باب جانشینی تکذیب در برابراستقراء دارد، حائز اهمیت است. جدای از آنکه بحث درباره استقراء تازگی ندارد به نظریه پوپر هم نقدهایی وارد است که با اشارهای کوتاه از آن گذر میکنیم. بر فرض پذیرفتن علمی بودن روش پوپر، نظریه خود او هم شامل حکم ابطالپذیری خواهد شد. ولی مشکل از آنجا آغاز میشود که با چه معیارهایی باید به بررسی یک نظریه پرداخت. «معیارهای پوپر روشن، بیابهام و دقیق صورتبندی شدهاند، این امر زمانی خوب بود که خود علم هم روشن، بیابهام و بصورت دقیق صورتبندی شدهبود، خوشبختانه علم این چنین نیست»(6). نقادی که او مطرح میکند باید و بر اساس و استناد به فرضهایی که مانند اصول موضوعه و قواعد پذیرفته شدهاست صورت پذیرد در حالیکه در این اصول چون و چراهای فراوانی وجود دارد. ولی او این چون و چراها را مخالفت با نقادی میداند. به نظر میرسد او بیتوجه به مشکلات راه علم و پژوهش این طرح را درانداخته است. ذهن غیر فلسفی شاید خیلی زود آن را بپذیرد ولی با آن نمیتوان مشکلات اساسی تاریخ و فلسفه علم را حل کرد.
جامعه باز پوپر
او بیشتر از آنکه در میان دانشمندان شهرت داشته باشد در میان اهل سیاست با کتاب جامعه باز و دشمنانش شهرت یافتهاست که بیشتر در مرز بریتانیا بود. کتاب جامعه باز پوپر را ناشران چاپ نمیکردند و میگفتند این کتاب تحقیقی نیست و متضمن جسارت و توهین به فیلسوفان است. ولی ظاهراً ناشری به توصیه هایک آن را چاپ کرد. پوپر جامعه باز را آنطور که خود میگوید در دفاع از دمکراسی و دشمنی با هر چه غیر از آن-و نه فقط ضد آن- نگاشتهاست.
او شرایط تحقق نظام سیاسی امروز را در هر زمان جستجو میکند، بیتوجه به آنکه جامعه باز چیزی نیست که در تمام دورانها بتوان صورتی از آن را یافت. جامعه باز او با رد افلاطون و ارسطو و هگل و مارکس تعین یافتهاست و بیشتر از آنکه وجه ایجابی داشته باشد دارای صفات سلبی است. او با نظری که با تاریخانگاری داشته است-بیآنکه توجه کند تاریخانگاری آنطور که او میگوید از قرن 18 پدید آمد- و با تاریخانگار خواندن فیلسوفان سعی در آن دارد که نشان دهد آرای فیلسوفان مانع از ایجاد جامعه باز شدهاست. همانطور که با ناسیونالیسم چنین رفتاری میکند. پوپر آزادی را در امپراطوری(امپریالیسم) و جهانمیهنی قابل تحقق میدانست و میگفت طرح ناسیونالیسم به آزادی خیانت کردهاست. اگر قرار بود قول به تاریخ انگاری(7) و ناسیونالیسم و مخالفت با جامعه باز با هم ملازمه داشتهباشد باید اکثریت فیلسوفان دوره جدید مخالف دمکراسی باشند. او طوری سخن میگوید که اگر افلاطون، ارسطو و هگل نبودند استبداد وجود نداشت.
امروز دیگر آرزو یا سودای جهان واحدی که محور و مرکز آن علم باشد و بشر بتواند با صلح و سلم در آن زندگی کند تقریباً نقش بر آب شده؛ او گناه تحقق نیافتن آن جهان را بر گردن فیلسوفان و متفکران میاندازد؛ حال آنکه این رؤیا از اول تحقق یافتنی نبود. پوپر که به رؤیای قرن هجدهمی تعلق داشت نمیتوانست به آسانی درک کند که فاشیسم و توتالیتاریسم چه نسبتی با تمدن معاصر دارند. او به دنبال ریشه این ایدئولوژیها در فلسفه و تفکر گذشتگان میگشت در حالیکه پدید آمدن اینها نشان آغاز بحران بزرگ در تاریخ غربی بود.
حکومتهای عصر جدید همگی توتالیترند؛ برخی با خشونت عمل میکنند و برخی دیگر رفتار معمولشان خشن و زمخت نیست. پوپر پاسدار خشمگین تجدد است. او یک نویسنده قرن هجدهی است که یک قرن و نیم دیر به دنیا آمده بود و مدافع روح انتقادی و آزادیطلبی قرن 18 است. اگر چه چنین نیست که با زمان اخیر به کلی بیگانه باشد. او سخنان و مطالب جدی هم گفته است که در منورالفکری معمولی یافت نمیشود و حتی در باب دمکراسی هم هر چند رأی و نظر تازهای ندارد، لااقل در این باب زبان و بیان تازهای گشودهاست. در هر صورت به دلیل آنکه پوپر طرح تجدد را پایان تاریخ میداند در آرای او افق و طرح جدیدی نمایان نمیشود و برای ما که در صدد در انداختن طرحی نو در جهان هستیم آرای او راهگشا نخواهد بود.
پی نوشت:
1. 1994-1902، متولد وین(اتریش).
2. نژاد پرستی یا برتری نژاد اروپایی.
3. او یکی از دلایل نگارش جامعه باز و دشمناش را مقابله با فلسفه همین فیلسوفان ذکر میکند- جستجوی ناتمام ص 137.
4. این مقاله را در سال 1970 منتشر کرده است.
5. شناخت عینی ص 119 و 120.
6. فایرابند/ دیدگاه ها و برهان ها ص124.
7. هیستوریسیسم.
منابع:
1. جامعه باز و دشمنانش/ کارل پوپر.
2. می دانم که هیچ نمی دانم/ کارل پوپر.
3. پوپر/ ترجمه کورش زعیم.
4. پوپر/ برایان مگی.
5. اسطوره چارچوب/ پوپر.
6. سیری انتقادی در فلسفه کارل پوپر/ دکتر رضا داوری اردکانی.
?